رمان سورئالیسم | به قلم نیلوفر رستمی

✍🏻♥️گوشه‌ای از عاشقانه‌ی ممنوعه‌ی #سورئالیسم

لبخندی پررنگ روی لب‌های پرواز نشست و مهدیار بین اجزای صورتِ او چشم چرخاند. پرواز هنوز روی ته‌ریشِ او دست می‌کشید. به آرامی گفت:
- دیشب....
مکث کرد. لبِ پایینش را تو کشید، نگاهش را از چشم‌های مهدیار گرفت و به قفسه‌ی سینه‌ی او دوخت و‌ سکوت کرد.
مهدیار دست زیرِ چانه‌اش گذاشت. وادارش کرد نگاهش کند و با همان صدای خش‌دار لب زد:
- دیشب...؟!
پرواز دوباره لبِ پایینش را مکید. نبضش آشفته شده بود و جمله‌ای برای تکمیلِ کلمه‌ای که گفته بود، پیدا نمی‌کرد. با ناز انگشتش را تا لب‌های مهدیار برد و زیرِ لبِ پایینیِ او کشید و تا چانه‌اش امتداد داد.
خودش را روی تنِ او بالا کشید و زمزمه کرد:
- دیشب فهمیدم اون روی شبحِ اُپراییت که به هیچکس جز من نشونش نمیدی رو چقدر دوست دارم.
مهدیار کمی چشم‌هایش را تنگ کرد:
- مطمئنی می‌خواستی همین‌و بگی؟! چون جمله‌ای که با "دیشب" شروع شده باید آخرش به "امشب" برسه... مثلا دیشب چی شد؟ امشبم دقیقا همون بشه!
پرواز با خنده‌ای کوتاه دستش را از چانه‌ی او برداشت. خواست فاصله بگیرد که مهدیار شانه‌اش را کشید و او با چشم‌هایی درشت شده، با کمر روی تخت افتاد.‌ مهدیار روی جسمِ ظریفش خیمه زد. گرمای تنش... با آن نگاهِ خمار و بلوطی و‌ موهای موج‌داری که چند تارش گوشه‌ی پیشانی افتاده بود، باعث شد گرومپ‌گرومپِ قلبِ پرواز بلند شود و با لب‌هایی نیمه‌باز توی صورتش چشم چرخاند.
کفِ دست‌های مهدیار، از دو طرفِ تنِ او‌ روی تخت نشست. صورتش را جلو برد و‌ در کمترین فاصله از صورت پرواز، زمزمه کرد:
- چهره‌ی واقعیِ شبحِ اُپرا، با همه‌ی بدی‌ها و خوبی‌ها و نقص‌هاش، فقط همینه که تو می‌بینی. بقیه هیچوقت نمی‌فهمن زیرِ ماسکی که نشونشون میدم چی می‌گذره؛ ولی تو... تو با روحِ من یکی شدی، پرواز.

http://Instagram.com/_nilufar_rostami_

"نسخه‌ی مجازی و بدون سانسور این رمان رو فقط و فقط از طریق تلگرام بخونید و نسخه‌ی کامل خیلی زود از نشر خوب علی به چاپ می‌رسه."

توصیه می‌کنم این رمان متفاوت و زوجای ممنوعه‌شو از دست ندین🥰❤
دیدگاه ها (۰)

رمان از غروب تا غرب

شخصیت های رمان سورئالیسم از نیلوفر رستمی

عکس شخصیت های رمان سورئالیسم از نیلوفر رستمی

تک پارتی از نامجون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط